کتاب خشم و هیاهو اثری از ویلیام فاکنر، نویسنده آمریکایی است و به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران بهترین اثر اوست که بیشترین نقد و بررسی را در میان آثار فاکنر به خود اختصاص داده است. فاکنر در سال ۱۹۴۹ برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
در توصیف آثار فاکنر که جایزه نوبل را برای او به ارمغان آورد نوشتهاند:
به خاطر سهم منحصر بفرد، قدرتمند و هنرمندانه او در رمان مدرن آمریکایی.
در قسمتی از پشت جلد کتاب خشم و هیاهو آمده است:
فاکنر فقط داستان سرایی نمیکر
کتابی می خوانم که ترجمه ایست از پنج مصاحبه با پنج داستان نویس مطرح خارجی. این مصاحبه ها گلچینی از مصاحبه هایی است. که در مجله پاریس ریویو صورت گرفته و چاپ هم شده است.
مصاحبه ایی با فاکنر در این کتاب هست ،مصاحبه های ویلیام فاکنر مانند نوشته هایش است: آزاد و رها از قید و بندهای معمول به اصطلاح ادبی و گویای روح و روش داستان نویسی است که در سبک و سیاق نویسندگان جنوبی و غربی آمریکا دیده میشود: ساده نویسی و ساده گویی برای شرح داستان هایی که البته
فاکنر ادعا کرده این کتاب رو ظرف شیش هفته نوشته و اصلا وقت واسه ویرایشش نذاشته و همونطوری بدون بررسیِ مجدد منتشرش کرده! دریابندری می گه مگه می شه شیش هفته روی کوره کار کنی و این کتاب رو هم بنویسی؟ مگه می شه هم عرق ریزی جسمی داشته باشی (به واسطه ی کار روی کوره) و هم عرق ریزی روح (به نویسندگی می گن عرق ریزی روح) ؟ به نظر من کسی که درست یک سال قبل از این کتاب، کتاب #خشم_و_هیاهو رو می آفرینه؛ دروغ نمی گه، یعنی اگه هم بخواد دروغ بگه نمی تونه بگه. می گن این
من احساس تعلق خاطر خاصی به بعضی از اماکن، خانه و ساختمان ها دارم. آموزشگاه سفیرِ چهارراه تلفن خانه ی تهران یکی از همان جاهاست.
چهارراه تلفن خانه کجاست؟ منطقه ای در شرق تهران، که به وضوح شور و هیجان هفت حوض را در خودش دارد، مانند برادر کوچک هفت حوض است، که نتوانسته خودش را به شهرتِ برادر بزرگتر برساند. و تلفظ درست آن، برای من چارّراه است، انگار که با آن تشدید کوچک، بخواهم تاکید عظیمی بر خاطراتی که در این محل دارم، داشته باشم.
دیشب که از راه رف
وسط چارراه یورش و کینه بودیم، میخواستم یقهاش را بگیرم بپرسم این لقمههای خونین را چهطور قورت میدهی؟ دیدم بی فایده است. وقتی گیر میافتد مینالد: به خاطر بچهی مرضیم، کلیهی عفونیم، به خاطر اجبار. در ایام قدرت سینه سپر خواهد کرد: به خاطر اعتقادم، حزبم، ملتم، به خاطر دنیا.
«مرده شور دنیاتان را ببرد که به چاه مبال میماند.»
چاه مبال را بلند گفته بودم شنید، قدمهایش را تندتر کرد. اسلحهاش از چاک کتش پیدا شد.
از کتاب: عبید بازمیگردد
ب
گه بگیرنتون که از هم متنفرید و بهم میگید عزیزم.یکی هم بود که صبحا هفت راه میفتاد تو خیابونا و تبلیغ ها رو میکَند و برمیگشت خونشون.اسنپ گرفتم سه تا خیابون اون ور تر پیاده ام کرده میگه از اینجا بزنی بری کوچه بعدی دوتا چارراه اون ور تر میشه مقصد :|.یه لحظه از تصمیمم پشیمون شدم و گفتم کاش گفتمان رو شرکت میکردم ...اره من همونم که لاف میزنم از تصمیم هام هیچ وقتِ هیچ وقت پشیمون نمیشم !.۰۰0۰0چچچ000صصچتونه ؟ جواب تلگرام همو توییت میزنید و بهم تیکه میندازید
من اصلا به روی خودم نمیارم...
از احساس گذشته و حماقتام و صبوریای اون...
یادش که میافتم شرمنده میشم که چقدددد بیشعووور بودم...چقددددنمیفهمیدم این راهش نیس ...نه که کار خطای افتصاحی ازم سر به بزنه هاااا...ولی سوتی و کثافت کاری زیاد داشتم...و وقتی یه سال گذشت دیگه رفتم تو سکوت مطلق و قایم باشک بازی ...نباشی،هستم!باشی ،میرم!نمیخوام چشمم به چشمت بیوفته...همین!نه تو ...نه هیچ کس دیگه!
....
فقط گفت رماناتو خوندی؟گفتم رمان؟
گفت آره دیگه اونروز تو کلاس ...
«...به خدا که پرنده شدن بهترین اتفاقه. تو همین هفتههای اخیر که درگیر تصمیمگیری برای کار بودم مومنتر شدم بهش. همکارم بهم گفته بود به جای اینکه بشینی و صرفن به گزینههات فکر کنی، بشین ببین پنج سال دیگه میخوای کجا باشی؟ ببین میم 98 چه شکلیه؟ به خدا که من نشستم و خیلی بهش فکر کردم و دیدم که بهترین حالت ممکن اینه که پنج سال دیگه پرنده شده باشم. بعد پرنده شدم و رفتم توی حیاط خونهی مادربزرگم، همونجا که پدربزرگم نشسته بود روی پلهها و
تسلیت به اهالی هنر و ادبیات.
امروز دوشنبه پانزدهم اردیبهشت ماه 99 نجف دریابندری درگذشت. او مترجم، ویراستار، نویسنده، روشنفکر و عضو افتخاریِ انجمن صنفی مترجمان ایران بود و با گذشت هفتاد سال از عمر کاری خود، کارنامهای پربار از ترجمه و تألیف به یادگار گذاشت.
دریابندری در سال ۱۳۰۸ در آبادان متولد شد. دوره ابتدایی را در مدرسه ۱۷ دی گذراند و وارد دبیرستان رازی آبادان شد. او در سال سوم دبیرستان تحصیل را رها کرد و به دنبال کار رفت.
حضور انگلیسی
١. در جستجوی زمان از دست رفته (مارسل پروست)
٢. برادران کارامازوف (فیودور داستایوسکی)
٣. کوه جادو (توماس مان)
٤. سفرای کبار (هنری جیمز)
٥. دون کیشوت (میگل د سروانتس)
٦. موبی دیک (هرمن ملویل)
٧. ابشالوم، ابشالوم! (ویلیام فاکنر)
٨. جنگ و صلح (لئو تولستوی)
٩. تام جونز (هنری فیلدینگ)
١٠. ماجراهای هاکلبریفین (مارک تواین)
١١. صد سال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز)
١٢. بالهای کبوتر (هنری جیمز)
١٣. جنایت و مکافات (فیودور داستایوسکی)
١٤. آرزوهای بزرگ (چارلز د
شاید توی ی جهان موازی یه دختر شاد دوربین دست باشم با دامن چین چینی ک راه میره و از هر چی ک به چشمش میاد عکس میندازه یا یه نویسنده ی قلم به دست با عینک ذره بینی و موهای وز وزی ک نیم ساعت تو شهر بازی سوژه های قد و نیمقد داستان بعدیشو با چشم تعقیب میکنه یا یه خطاط که جای لکه های مرکب روی بینی و صورتش جا مونده و تهش ب اثرش رو دیوار با لبخند رضایت نگاه می کنه یا شایدم یه تاجر ک گوشی به دست از ونکوور و ایتالیا و رم و چین و ژاپن با یه تلفن کلی پول جا ب جا میک
بعضی از حرفها، بی دلیل در ذهن آدم می ماند؛
مثل حرف زنی که وسط کوچه گفت: "دستم را گرفتی، امام زمان دستت را بگیرد."
مثل جمله راننده تاکسی که پشت چراغ قرمز، برگشت به سمتم و گفت: "عمو، پیاده نشی ها. بذار ببرمت اون ور چارراه."
مثل حرف پسر دبیرستانی داخل بی آر تی، که در برابر بی توجهی هایم، پایش را زد به پایم و گفت: " کفشات از این بیخودی یاسا!" و مرا به خنده واداشت.
مثل پیرزنی که در سفر مشهد دانشجویی، از من خواست برایش فلان دعا را بخوانم و وقتی تمام شد گفت: "
شهریار وقفیپور درباره اینکه بعضا یکی از مسائل ادبیات ایران این است که نویسندگان با گذشت زمان کتابهای قویتری ارائه نمیدهند و بهترین آثارشان برای دوره جوانیشان است، اظهار کرد: بخشی از این مساله طبیعی است و در همه جای دنیا هم اتفاق میافتد؛ کسی که نویسندگی دغدغه پیوستهای برای او نباشد با انتشار کتابی مساله نوشتن برایش حل میشود. اما گاه کنارهگیری نویسنده یا هنرمندی که کار خوبی داشته، رخداد و دغدغهای را برای دیگران ایجاد می
غرب زده، بالاخره یا میخوری یا میزنی. غرب هم همین است به بعضیها که میرسد یک مشت توی سرشان میزند، طبیعتش وحشی است. از زمان بربرها، ساکسونها و گالها همین طور بود. اما یک کم که بزرگتر شد دیگه فقط مشت نزد، لگدی هم میپراند. این طور شد آنهایی که هم لگد خورده بودند هم مشت، شدند غربزده.
غربزدهها دو نوع هستند، همین طور که آدمهای توی دعوا دو نوع هستند. بعضیها فقط میایستند و کتک میخورند، بعضی دیگر هم میخورند هم میزنند، شاید هم ب
افرادی که جنینی میخوابند
افرادی که به صورت جنینی میخوابند و خودشان را به درونشان مچاله میکنند، بسیار سختی کشیده، قانع، خجالتی، مبادی آداب، ممد حیات، مفرح ذات و رازداری نیستند؛ بابا اینها فقط از گودی کمر رنج میبرند. تازه متخصص ارتوپد هم به آنها گفته شبها فکر الکی نکنند و زودتر بخوابند و ترجیحا هم جنینی بخوابند تا گودیشان پر شود. از این مدل خوابندگان میتوان به تک ستاره کنسرتها و کلیپها؛ جنیفر لوپز و ویلیام فاکنر اشاره کر
من به دو علت کتاب نمیخونم (البته نه این که اصلاً نخونما؛ تخصصی اگه نیازم بشه میخونم؛ منظورم کتابهای عمومی هست که نمیخونم):
- اولش به خاطر اینکه خیلی وقتا حسش نیست و کتابها هم جالب نیستن و میگم خوندنشون چه فایده داره - یعنی جذابیتی واسم ندارن
- دومش به خاطر کاملگرا بودنمه - یعنی اون موقعهایی هم که حس کتاب خوندن دارم و شروع میکنم به خوندن، اون حس کاملگرایی میاد سراغمو میگه تو که نمیتونی همهی کتابها رو بخونی پس اصلاً نخون!!
چند ماه
ادامه تصویر بالا
نتیجه: انسان هیچگاه نباید خود را با باور منفی شرطی کند.
(اما اقای ویلیام فاکنر را خیلی ها نمی شناسند البته هر که هست ظاهرا 31 لایک سخنش داشته که این نشان از توقع ما از پاسخ گرفتن نیکی مان از طرف مردم را دارد و انهم به این شدت باور منفی که اگر کار مهربانی کنم جوابش چنین است ممکن هم هست که اگر ما برای خود مردم خوبی بکنیم گاها چنین اتفاقی هم بیافتد برای همین هم می گویند به نیت قربت به خدا بکنید که در آن صورت پاداش دارد و یکی از پ
روز گذشته یکی دیگر از بزرگان ترجمه ایران قلم بر زمین نهاد و فارسیزبانان را با آثارش تنها گذاشت. نجف دریابندری از مطرحترین و خوشنامترین مترجمان معاصر در ۹۱ سالگی درگذشت؛ کسی که بسیاری از اهل مطالعه از طریق برگردانهای او، با آثار مهم ادبی جهان آشنا شدند؛ ترجمه «پیرمرد و دریا» از ارنست همینگوی، «بیگانهای در دهکده» و «هاکلبری فین» اثر مارک تواین، «پیامبر و دیوانه» نوشته جبران خلیل جبران و «رگتایم» و «بیلی باتگیت» از دکتروف تنها مشت
ادامه تصویر بالا
نتیجه: انسان هیچگاه نباید خود را با باور منفی شرطی کند.
(اما اقای ویلیام فاکنر را خیلی ها نمی شناسند البته هر که هست ظاهرا 31 لایک سخنش داشته که این نشان از توقع ما از پاسخ گرفتن نیکی مان از طرف مردم را دارد و انهم به این شدت باور منفی که اگر کار مهربانی کنم جوابش چنین است ممکن هم هست که اگر ما برای خود مردم خوبی بکنیم گاها چنین اتفاقی هم بیافتد برای همین هم می گویند به نیت قربت به خدا بکنید که در آن صورت پاداش دارد و یکی از پ
ادامه تصویر بالا
نتیجه: انسان هیچگاه نباید خود را با باور منفی شرطی کند.
(اما اقای ویلیام فاکنر را خیلی ها نمی شناسند البته هر که هست ظاهرا 31 لایک سخنش داشته که این نشان از توقع ما از پاسخ گرفتن نیکی مان از طرف مردم را دارد و انهم به این شدت باور منفی که اگر کار مهربانی کنم جوابش چنین است ممکن هم هست که اگر ما برای خود مردم خوبی بکنیم گاها چنین اتفاقی هم بیافتد برای همین هم می گویند به نیت قربت به خدا بکنید که در آن صورت پاداش دارد و یکی از پ
توی این سالها بیشتر از هر چیزی، دلم برای کلاس های بسکتبال، و باشگاه، و دوستام، و بیرون رفتنامون، و خندیدن های از ته دلم، و سر به سر گذاشتن بچه ها که چرا مانتوهای تو بلنده؟! یا وقتایی که لباسامونو جلوی هم عوض میکردیم و همه میگفتن شورتای تو چرا گل گلیه؟ و یکی از بچه ها شورتاش همیشه خال خالی بود (میگفت هر دوازده تا رو با هم خریده) و برای وقتایی که میومدن منو سر به سر میذاشتن که جون جون ممه هات بزرگه و سینه هام رو میکشیدن، و یا شورت اون دوستم (باسنش
درباره این سایت